- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مناجات شب قدر با خداوند رحمان
شـب قـدر آمـده یـا رب نـگـاهی بـه درگــاه تـو آمـد روســیـاهـی یگـانه جان پـنـاهـم ربی الـعـفـو بـبـخـشـا اشتـبـاهـم ربـی العـفـو تو مقـصـود دعـاهـای مـجـیـری تو منظور من از جوشن کبیری بگو بخشیدهای این خونجگـر را گـنـهـکـار شب قـرآن به سـر را خدا! عـبد تو مهـمان کریم است سرش در زیر قـرآن کریم است خودت بشـنو فغـان و نالهاش را عـطا کن روزی یکـسـالهاش را بـه حـق فـاطـمـه بـشـنـو دعـایـم عــزادار عــلـی شـیــر خــدایــم الــهــا، ربــنــا اســتـــغــرالــلـه بـه حـق مـرتـضی اسـتـغـفـرالله
: امتیاز
|
مناجات شب قدر با خداوند رحمان
آمدم سوی تو راهی وا کنم تا وقت هست آمدم شاید تو را پیدا کنم تا وقت هست تا شب احیای تو کارم توسل کردن است قصد دارم خویش را احیاء کنم تا وقت هست نامۀ اعمال من را میدهی در دست راست زود باید برگه را امضاء کنم تا وقت هست من امان میخواهم از« یومَ یَعَضُّ الظّالم»ت تا سحر مولای یا مولا کنم تا وقت هست آرزوهـای دراز، عـمـر مرا بر باد داد مینشینم با خودم دعوا کنم تا وقت هست ای «رفیق لا رفیق له» شدم من بی رفیق با تو حالا آمدم نجوا کنم تا وقت هست من نه آنم که «یُصِرُّونَ علیالحِنثِ العظیم» آمدم خـوب با تو تا کـنم تا وقـت هست کاشکی با یا کریم العـفوهای نیمه شب بین خوبانت، خودم را جا کنم تا وقت هست عاشقی بی دست و پایم دست داده در دعا روضهای جانکاه دست و پا کنم تا وقت هست دست من زیر عبا و پیکرت روی عبا چارهای باید بر این اعضا کنم تا وقت هست عمهات را میبرم از حـلـقۀ نامحرمان تا مراعات دل زهرا کنم تا وقت هست ای علی این خندهها در کوفه بدتر میشود کاش فکر معجر زنها کنم تا وقت هست
: امتیاز
|
زبانحال حضرت زینب سلام الله علیها در شهادت پدر
امشب نمیشد مات چشمان تو باشم مـات نـگـاه تـو پـریـشـان تو بـاشـم بغضم گرفته بوی مادر میدهی باز انـگـار بـایـد سـوگ پـنهـان تو باشم حال و هوایت فرق کرده دست بردار با من بـمان تا بـاز مهـمـان تو باشم باش و تـمام لحـظهها را دیـدنی کن بگذار عمری سر به دامان تو باشم با بغـچۀ مـادر چـرا سرگـرم بودی انگـار بـاید اشـک سـوزان تو باشم مگذار تا در کوفه سرگردان بگردم بگـذار تا مهـمـان چـشـمان تو باشم من دخترم دختر همیشه عشق باباست مثل هـمـیشه خـواسـتم جان تو باشم بابا دوبـاره بغـض کرده چـشـمهایم غربت کویرت کرده باران تو باشم؟
: امتیاز
|
شرح حال امیر المؤمنین در شب نوزده رمضان
کمی نان و نمک خورد و همین شد سهمِ افطارش نمک میخورد بر زخم دلِ از زخم سرشارش گلویش بود اسیرِ استخوان و خار در چشمش لبش را میگَزید از دردهای «حیدر آزارش» برای دلخوشی دخترش لبخند بر لب داشت نگاهش غرق غم بود و لبش میکرد انکارش فقط «انا الیه الراجعون» میگفت با گریه شبی که با همه شبها تفاوت داشت اذکارش نگاهش سمت بالا بود و اشکش بر زمین اما تمام آسمان را خیس کرد از گریه؛ رگبارش خلاصه تا سحر بیتاب بود و شوق رفتن داشت پدر بی اعتنا به نالۀ «بابا بمان» میرفت تمام «اشهد انَّ علی» سمت اذان میرفت کلونِ دربِ خانه دست بر دامان او میشد زمین هم التماسش کرد، اما آسمان میرفت شکوه قـامتش زیر فشار بار غـم خم شد ولی سوی عزیزِ قدکمانش قدکمان میرفت هوای کوچۀ پشت سرش میشد زمستانی که از جسم زمین با هر قدم انگار، جان میرفت جناب بهترین خلق خدا روی زمین و عرش به مهمانیِ شوم بدترینِ مردمان میرفت همینکه قـبلۀ سیـارِ کعـبه رفـت تا مسجد همان لحظه که محراب اتفاقی را خبر میداد علی «فزت و رب الکعبه»اش را داشت سر میداد به دست قاتلش رقصید شمشیری پُر از کینه چه شمشیری که سرتاپاش بوی میخ در میداد نگاه غـرق خـونِ ماه نخـلـسـتانیِ کـوفـه خـبر از اتـفاق تـازۀ «شقالقـمر» میداد زمین لرزید و ارکان هدایت هم ترک برداشت پدر وقتی که میلرزید و تکیه بر پسر میداد برای دیدن یارش؛ خودش را خوب زیبا کرد محاسن را خضاب از سرخیِ خون جگر میداد و بـا اِعـرابهـای خـونـیِ آیـات قـرآنـی
: امتیاز
|
شرح حال امیر المؤمنین در شب نوزده رمضان
وقتی مَلک شیـون به دنیای سحر زد اشک فلق مثل شـفـق از دیده سر زد فـریـاد ارکان الهدا پـیـچـید در عرش طوری که زهرا ناله از سوز جگر زد بـا ضـربـۀ تــیـغ نـفـاق انـگـار پـایـی یک بار دیگر ضربهها به قلب در زد آلـوده بر زهـر جـهـالـت بود شمشیر آن جهل افزون تر امامت را شرر زد از حصر خار و استخوان آسوده میشد در حالت سجده قفس بگشود و پر زد چشمی که قبل از آفتاب صبح باز است پلکی به مِهر شهر خود با چشم تر زد دخـتـر سر بابا به دامـانـش گـرفت و گـلـبوسه بر گل زخم رخسار پدر زد چندین ستاره نوحهخوان شمس بودند در گوشهای از خانه بر سینه قمر زد آمـد بـه اسـتـقـبـال، کـوثـر از سُـرادق وقـتی که سـاقی پای در راه سفـر زد در روز عاشورا حسینش از علی گفت دشمن به گـودال با قـوای بیـشـتر زد
: امتیاز
|
شرح حال امیر المؤمنین در شب نوزده رمضان
مهمانِ دختر است علی، جز نمک نخورد یک ظرف شیر بود ولی جز نمک نخورد دختر به گریه گـفت که مهمانِ من مرو شالش گرفت حـلـقۀ در: جـانِ من مـرو پیـشِ یـتـیـمها پـدری سـر به زیـر رفت این بارِ آخر است که با ظرف شیر رفت مسجد رسـید روضـۀ خود را به پا کُـنَد مـسـجـد رسـیـد قـاتـل خود را صدا کـند تا ضربه خورد بُغضِ پریشانیاش شکست تا ضربه خورد صفحۀ پیشانیاش شکست جبریل پیـشِ ضربۀ او شهـپـرش گرفت از بس شدید بود که زهرا سرش گرفت اُفـتـاده است بر رویِ سجـاده پـیـکـرش اُفـتـاده مـثـلِ فـاطـمـهاش وای با سـرش محراب غـرق آتـش و سیـلی و دود شد سر ضربه خورد گوشۀ چشمش کبود شد خَم شد گمان کنم که به دیوار خورده است شاید به پهلویش نوکِ مسمار خورده است خون میچکید از سر و روی و محاسنش زهـرا رسیده بود، در آغـوش محـسـنش رویِ عــبـای سـرخ ولی خـانـه میرود چـشم انـتـظـار دارد عـلی خـانه میرود آهــسـتــه گـفـت آه عـبـا را رهــا کـنـیـد زیـنـب دَمِ در است؛ مـرا رویِ پا کـنـیـد ماندم حسن که زیر بغـلهاش را گرفت یا باز چـشـم زیـنـب کـبـراش را گـرفت ایـنـبــار شُـکــر کـه زیـنـب عـبـا نــدیـد ایـنــبــار شـکــر کــه او بــوریــا نــدیـد
: امتیاز
|
مدح مولا امیرالمؤمنین علی علیهالسلام
من ای ولی شـناسان نشناختم عـلی را این کار نیست آسان، نشناختم عـلی را در خاک جستم او را، ز افلاک آمد آوا عرش است جای جانان، نشناختم علی را شد کعبه زادگاهش، محراب قتلگاهش ز آغـاز تـا به پـایـان نـشناختم علی را گفتم که جبرئیلا جان علی، علی کیست؟ گـفـتـا قـسم به قـرآن نـشناختم عـلی را گفتم علی خدا نیست، گفت از خدا جدا نیست ماندیم هر دو حـیران نشناختم علی را شاهی که تاج سر بود در باغ کارگر بود این دید و گفت سلمان نشناختم علی را قـنبر لباس نو داشت حیدر ردای کهنه بنگر غـلام و سلطان نشناختم علی را نان جوین غذایش، گردون به زیر پایش او را فـرشته دربـان، نشناختم علی را گـفــتـم اگـر بـگـویـم دردم دوا نـمـایـد نـاگـفـته کـرد درمـان نشناختم علی را دنبال او دویـدم، بـشـناسـمـش، شـنـیدم هرگـز ندارد امکـان، نشناختم علی را نجوای غـیرت الله با آب بود و با چـاه می گفت راز پنهان... نشناختم علی را شیری که لافتی بود فتّاح غزوهها بود مظلوم بود به دوران، نشناختم علی را در خانه اش نشاندند، بر مسجدش کشاندند نشکست عهد و پیمان، نشناختم علی را راندند از بر او را، خواندند کافر او را بـود اولـین مسـلـمان نـشناختم علی را توصیف او "کلامی" در شعر ما نگنجد ما مور و او سلیمان، نشناختم علی را
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
چه خوش بر لب که بسم الله الرحمن الرحیم افتد و یا بر لب نوای یا عـلی و یا عظیم افتد چه خوش بر شوره زار دل گذاری از نسیم افتد چه خوش باشد که سائل کار و بارش با کریم افتد چه خوش عبدی که تا آخر گدای پنج تن باشد چه خوش نوکر که ارباب دو دنیایش حسن باشد مدینه امشب از یمن حسن باغ جنان گشته دوباره عالم پیر از گل رویش جوان گشته دوباره نور پیغمبر به دنیاها عیان گشته همان که نور حق در قاب چشمانش نهان گشته بگو تبریک بر ثارالله و بر حضرت زینب که زهرا مادر و شاه نجف بابا شده امشب دلا بنگـر که در ماه مـبارک مـاه تابـیده چه زیبا روی دست فاطمه با ناز خوابیده علی چون روی ماه مجتبای خویش بوسیده گشوده چشم، طفل و بر امام خویش خندیده جهان چون شام تاریکی و مهتابش حسن باشد حسین ارباب عالم لیک اربابش حسن باشد بیا افطار خود واکن بگو جانم حسن جانم کرامت را تو معنا کن بگو جانم حسن جانم کویر دل چو دریا کن بگو جانم حسن جانم و جا در قلب زهرا کن بگو جانم حسن جانم حسن سبط نبی آری حسن نور جلی باشد حسن شیر جمل بود و سپهدار علی باشد علی چون خاتم احمد حسن نقش نگین باشد حـسن بنگر عـلمدار امیرالـمومنین باشد حسن آقا، حسن مولا، معزالمومنین باشد حـسن مـولا و استاد یـل اُمُّ البـنـین باشد اگر مولا کند جلوه میان نه فلک یک دم تمام حُسن یوسف میرود از خاطر عالم به دل مهر حسن دارم حسن را دوست میدارم همیشه هر کجا یارم حسن را دوست میدارم به عشق او گرفتارم حسن را دوست میدارم شده مولا کس و کارم حسن را دوست میدارم امـام آخـریـن مـا بـه آقـائـیـش مـینـازد میآید، از برای او حریمی ناب میسازد
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
ای خوش آن بنده که از خاکِ تو سر بردارد مـرحـبـا بر اثـری کـز تـو اثـر بـردارد هر دلی عشقِ تو آموخت خدا خواه شود که ز سر چـشـمۀ توحـیـد خـبر بردارد بر جمال تو قسم چهـرۀ معـصومِ تو را دست نـقـاش ازل وقـت سـحـر بـردارد صاحب کعبه تویی دورِ تو بایست طواف آنکه حاجی است تو را بار سفر بردارد آفـتـاب از نـظـرِ حُـسن تو سر بر آوَرد شب ز گیسوی شما قرص قـمر بردارد رطب از لعل تو در ماه مبارک رطب است بوسه آن بوسه که از کامِ جگـر بردارد مشکل آن نیست که دل تا شب احیا نرسد مشکل آن است که جشن تو به ما جا نرسد خـانه فـاطـمه را مُشک خـتن میریـزد یـا گـل یـاس به دامـان چـمـن میریـزد گـفت پیـغـمـبر اکرم که از الطاف خـدا ماه پاره است که بر دامن من میریزد ز کَـرم خـانـه تـوحـیـد خـبـر آمده است کَـرم و جـود ز احـسـان حسن میریزد او گرفتار من و توست نَه ما عاشق او رحمـتـش وقت گـرفـتار شدن میریـزد گُلِ خوشبوی گلستان بهشت است حسن که ز سبزِ نفسش دشت و دمن میریزد این هـمـه نـغـمـۀ زیـبـا که مـؤذن دارد اَشهدِ اوست که از غنچه دهن میریزد قاریِ فـاطـمه لب را به سخن بگـشوده گـو به قـاری نَـزَند درب دگـر بیـهـوده سیـنـهها جای تو ای قـبـلۀ اَسرار حسن شیعهها در طلب وصل تو ای یار حسن ما کجـا و طلب روی تو ای روی خـدا ما خـریدار و تویی یـوسف بازار حسن گفتگوی من و تو صحبت عبد و مولاست دارم اُمّـیـد دهـی رخصت دیـدار حـسن لا اقـل این شـده در نـامـۀ اعـمـالم ثبت همه عـمـرم به تـمـنـای تو دلـدار حسن بخدا هر دو جهان را به حـسن مدیـونیم شیعه را سیره و رفتارِ تو معـیار حسن این وطن را که به ایرانِ رضا معروف است با قـدوم تو شده فـتـح، عـلـمـدار، حـسن ما اگر این همه در چـشم جـهـان آقائـیم ما مسلـمـانِ حـسین و حـسـن زهـرائـیم بـوی حـج میدهـد این قـامت رعـنا آقـا یعـنی اوصافِ طـوافـی تو به معـنـا آقا دست در دستِ قنوتِ تو به درگاه خداست چه صفـایی است تو را وقـت تـمـنّـا آقا رویت ای قرص قمر ماه شب چارده است شـب مــیــلاد تـو مـا را شـب یـلـدا آقــا چون علی توشه ما در دل شب پخش کنی سـائـلـی روز نـدیــد آن قــد و بــالا آقـا با یتیمان همه جا دستِ نوازشگرِ توست دردها از تــو پــذیـــرنـــد مــــداوا آقــا دوستان را که خجالت زده فرمایی هیچ دشـمـنـان هـمه ز تو بـیـنـنـد مـدارا آقـا خُلق نیکوی تو سوگـند که دل را بِـبَرد خـم ابـروی تو سـوگـند که دل را بِـبَرد رشته مِهر حسن جان جهان میخـواهد بخدا معـرفـتـت تاب و تـوان میخواهد نه به یک عصر تو را شیعۀ تو بشناسد لشگـر کـامـل تو طول زمان میخواهد غـربتت جـمـع کـنـد اُردویی از دلها را این غریب است که اصحابِ گِران میخواهد صلـحِ تو جـاذب دلـهـاست خـدا میداند و شناسانـدنِ تو نـطق و بیان میخواهد هیچ کس مثـل تو اَسرارِ دلِ کوچه ندید سرِّ حق لَختِ جگر داغِ نهان میخواهد به غریبیِ تو سوگند حسین است غریب وِرنه یک روز نه هفتاد و دو جان میخواهد دلِ مادر حـسنی و دل تو مـادری است با حسین و حسن آوازه ما حیدری است
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
یا علی و یا عـظیم و یا غفور و یا کریم میبَرم نام کریم و میپرم چون یا کریم سخت محـتاج کـرامت آمدم من تا کریم زخم سائل را که مرحم مینهد الا کریم؟ نـیـمـۀ مـاه خـدا، مــاه خــدا پـیــدا شـده فاطمه مادر شده است و مرتضی بابا شده با کلافی نخ بیا رو سوی این بازار کن دل بر این دریا بزن بر عاشقی اقرار کن بر در این میکده بنشین و هی اسرار کن روزه را یک بار هم با می بیا افطار کن سفرۀ ما با کراماتش پُر از نان میشود با حسن کار گدا هم جود و احسان میشود حُسنِ هستی، حسِ زیبایی، کریم اهلبیت شـور شیـرینیِ شـیدایی، کـریم اهلبیت پور زهرا، پور مولایی، کریم اهل بیت بی نظیری، شاهِ یکـتایی، کریم اهل بیت ما هـمه یـکـتـا پـرستانِ سرِ کـویِ توأیم می نخورده جزوِ مستانِ سرِ کوی توأیم هم، چو زهرا و رسولی هم شبیه حیدری هم شجاعی هم دلیری هم یل و نام آوری مِثـلِ تو دنـیـا نـدارد دلـسِـتـان دیـگـری عشق قاسم هستی و تو از عسل شیرین تری افتخار من به در گاه تو خادم بودن است از مقاماتت همین بابای قاسم بودن ست قاسمت فرمود: شیرین است شورِ کربلا درسـهـا داده مـرا مـردِ غـیـورِ کـربـلا من غرورم را گرفـتم از غـرورِ کربلا قول دادم من به آن قـلب صبـورِ کربلا انتـقـام از قـاتـلانِ نـوکـرانِ خـواهـرت من بگیرم از سعودی ها به اذن مادرت از تو میگـیرم همه امّید را، تـدبـیر را از غلاف آرم برون مولا اگر شمشیر را صد جمل سازم، کنم خم قامت تزویر را یا علی گویان زنم من گردن تکـفـیر را انتـقام حـملهٔ داعـش بگـیرم « با علی» حک کنم بر سر در شهر مدینه « یا علی» من سعودی و سپاهش را به آتش میکشم حامیان رو سیاهـش را به آتش میکشم داعش و پشت و پناهش را به آتش میکشم آن درخت و این گیاهش را به آتش میکشم «۱» ما ریاض و جدّه را با خاک یکسان میکنیم کـلِّ دنـیا را برای تو شبـسـتان میکـنیم
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
مینویسم امشب از روی کریم اهلبیت مینویسم از خـم مـوی کـریم اهلبیت از قـد و بـالای دلجـوی کریم اهلبیت از حریم قدسی از کوی کریم اهلبیت مینویسم تا حسن باشد گـدای این درم تا نفس دارم به تن بر مجتبی من نوکرم شد مبارک اینچین ماه مبارک با حسن ذکر این شبهای عالم یا علی و یا حسن «لا فـتی الا علی و لا کریم الا حسن» شد حسین آقا و بر آقای ما مولا حسن هستِ عالم هست از هستِ کریم اهلبیت ما مـسلـمـانـیم با دست کـریـم اهلبیت برکت هر سفره از نان حسن بود از قدیم آیۀ مشکل گشا، جان حسن بود از قدیم درد ما را نسخۀ درمان حسن بود از قدیم گوییا جبریل مهمان حسن بود از قدیم او کریم است و گدا را اوست یاری میکند از قدیم این سفره را او سفره داری میکند در دل بـیـراههها او روبـراهم میکند در سـپـاه کـربـلا جـزو سپاهـم میکند تا که میگویم حسن، زهرا نگاهم میکند با گـدایی حسن یکـبـاره شـاهم میکند اوست رزق آسمانها و زمین را میدهد با نگاهی او برات اربعـین را میدهـد کیست او وجه خدا فرزند ختم المرسلین از ازل تا صبح محشر او معزالمومنین اوست در عالم عـلمدار امیرالمومنـین اوست آقا اوست مـولای یل اُمُّ البـنـین او کریم اهل بیت است و به عالم دستگیر اوست بر نعم الامیر عالمین نعم الامیر
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
بسم رب النور، من هستم مسلمان حسن بوده از روز ازل دسـتم به دامـان حسن شکر حق که مثل اربابم دلم با مجتباست ای خوشا آن دم که ذکر لب حسن جان میشود پیش چشمم جنّت الاعلی نمایان میشود دل حسن، دلبر حسن، عالی حسن، اعلا حسن قبلۀ عباس و عـشـق زینب کـبری حسن ای تـمـامی وجـود حضرت خـیـرالـنـسا زینت دوش نـبـی و زیـنـت عـرش خـدا در جمالت جمع گشته، کل زیبایی حسن تو همان هستی که بیمنت سخاوت میکنی آسمانی، آسـمـانـی هم عـنـایت میکـنـی دم به دم لطف فراوانت به خوب و بد رسید ای کـه آقــازاده و آقــا و آقــا پـــروری ماندهام که مصطفی یا فاطمه یا حـیدری ای خدای هیبت و خشم و جلال و اقتدار حاصل عـمرِ جـنابِ حـیـدرِ دُلـدُل سوار سیدی کن گوشه چشمی، من گدای قاسمم هر چه هم بد باشم آقا، خاک پای قاسمم آی ابر با کرامت، رحم کن بر این کویر ای که از مظلومیت ماهی دریا گریه کرد بر مزار مخفی تو چشم زهرا گریه کرد کوچۀ تنگ مدینه مو سفیدت کرده است
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
آسمان میخواهم و حسّ خوش پرواز را بال و پر میخواهم و دستی کبوترساز را جلوهای امشب زمین را عرش اعلی میکند نه فقط جبریل دارد میزند بر کُوس نور بلکه میکوبد مسیح از شوق بر ناقوس نور معنی نورٌ علی نور است این خورشید عشق عشق پیغـمبر عزیز فاطمه جان علیست او که خود میراث دار خان احسان علیست صور دارد میدهـد مـولا تـمام شهـر را میرسی و چشمه چشمه جود جاری میکنی فـصل های سائـلانت را بهـاری میکـنی ای دعـای هر نمازم یا عـلی و یا عـظیم چشمهای مهربانت عـشق را فـریاد کرد چون دل چندین جذامی را شدیداً شاد کرد با خـودم گـفـتم مرا هـم آسـمـانی میکند آن سلامی که پس از تو در زیارت لازم است یک سلامی نذر عبداله و نذر قاسم است ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست آخـر شـعـرم رسـیـد و بـاز نـیت میکـنم چشم را میبـندم و قـصد زیارت میکنم در خیال این خاک را با صحنها پُر میکنم
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
از روز ازل مست می نوکریام من دلــدادۀ ایـن طـایــفـۀ دلـبــریام مـن گر سر برود خون ز رگم بانگ زند باز آند اُلسون علینین جانینا حیدریام من هر قطب نما قبله نما گشته به سویت تا خواست قنوت شب زهرا اثری را در چهـره تو دید مبارک سحـری را در دست علی سورۀ والشمس ضحی هاست هرجا سخـن از بُـردن دلها که بـیاید اول رخ زیـبـای حـسـن دل بـربـایـد من نام حسن گفتم و لب غرق عسل شد تا چرخ و فلک از می چشمان تو نوشید شد مست به دور سر این میکده چرخید این زَهرِۀ چشم تو به هر رزم مثل بود بیعشق حسن زندگی ما شدنی نیست جز کرببلا بر حسنیون وطنی نیست در سینه نمانده زغمت صبر و قراری
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
مژده امشب ثـمر حـیـدر و زهرا آمد نـیـمۀ مه، قـمـر حـیـدر و زهـرا آمـد بخت، در نیمه مهـمانی حق یارم شد دست، ازهرچه بجزعشق حسن میشویم اسم اعظم همه در نام حسن میجویم گوید از شوق، مرا فاطمه هر دم «جانم« جود در محضر او یکسره زانو بزند نیست نومید هرآنکس که به او رو بزند بر تنش رخت کَرم دوخته خالق ز قدیم ماه زهرا به خـدا مـاه تـر از مـاه بُوَد یوسف از شوق رخش در بدر چاه بود دمِ حق است حسن بازدمش هست حسین یکهتاز جمل ای شرزهترین شیر علی رزم او اصلترین نسخۀ تصویر علی نیـزه و تـیـغ به دستان حـسن تا افـتاد یاعزیز اوف لناالکیل که هنگام عطاست گر زغیر از تو و غیرازتو بخواهیم خطاست کاش این جمع شبی زائر قبرت میبود
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
خانۀ فاطمه از عـشق منـوّر شده است عرش در گوشۀ این خانه مصوّر شده است جـبرئیل آمـده از شـوق خـبـردار شـده رمضان ماه رخت دید و پریشان گردید علی افطار به لبخـند تو مهـمان گردید دشمن و دوست پریشان شده را میبخشید هـمۀ زندگـیاش را به گـدا میبخـشـید لحظهای از تو دل فـاطمه دل کند نبود نقطه ضعفی به سراپای تو سوگند نبود ذولفقار است و یا تیغ دو ابروی حسن شب قدر است و یا سلـسلۀ مـوی حسن تا ابد دست به دامان حسن دارم و بس نوکرم چشم به احسان حسن دارم و بس جوهر مدحیهام در شُرُف زر شدن است با تو هر لحظه مرا روی به بهتر شدن است نمک سفرۀ تـو طـعـنـه به دنـیـا میـزد خندههایت بـه گـدا زود بـفـرمـا مـیـزد پـسر شـیر خـدا مـثل عـلی کرّار است مجـتـبی آمـده و دشـمـن او فـرّار است زیر پـاهـای تو مـیدان جمل میلـرزید جنگ در قبضۀ شمشیر شما میچرخید وقت معراج حسن دوش نـبی را دارد مادری طاهره چون حضرت زهرا دارد صبـر حیـرت زدۀ صبـر تـماشـایی تو زخم خورده است غرور دل دریایی تو لحـظه لحظه هـمۀ زنـدگیات ماتم بود محرم خانهات افسوس که نا محرم بود
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
نیمۀ مـاه رسـیـد و قـمـری پـیـدا شـد از فرا سویِ زمان راهـبری پیدا شد نیمۀ ماه رسـیـد و نَـفَـسـم بـالا رفـت نَفَـسِ تـازه تر از تـازه تری پـیـدا شد تا که خاموش شود آتشِ دوزخ امشب از حوالیِ مـدیـنـه گُـهَـری پـیـدا شـد روزه دارانِ خدا خنده به لب خوشحالند چون عسل شهدِ مصّفا شکری پیدا شد خانۀ فاطمه و شیـر خـدا؛ گـل باران بر رویِ دامنِ زهـرا پسری پـیدا شد »آمداوّل نَفَسِ حضرت طاها امشب» حسن آمد که شـود حـامـیِ هر افتاده اوّلین زادۀ عشق ست که زهرا زاده بـرکـتِ خـانـۀ حـیـدر گـلِ زیـبا آمـد آنکه باشد ز نخـستین نَفَـس اش آزاده مَلَک و حور بهم این سخنان میگویند که خـدا یوسفِ دیگـر به زلیـخا داده سجدۀ شکـر شده واجب و کلِّ عـالـم در نماز ست چنان عـابده در سجّاده مــژده ای شـیـفــتـگـانِ حــرمِ آل الله که رسیده پـسرِ ارشد و یک شه زاده »اوّلین بابِ کـرامـاتِ خـدا میآیـد« آمـد و آمـدنـش رونـقِ مــا گــردیـده قَـدَمش آیـنـۀ مـهـر و وفــا گــردیــده بعد ازین جُود و کرم معنیِ والا گیرد آمد آن یـار که تـندیسِ عـطا گـردیده کیست این ماه که با گوشۀ چشمش قطعاً باعث دلبری از خـیـرالنـساء گردیده ای بـنازم بـه جـلال و جــبـروتِ آقـا اوّلین وارثِ شـمـشـیـرِ خـدا گـردیده چون سلیمان زمانه همه را میبـیـند رزقِ ما از نگهش برگ و نوا گردیده »حضرت عشق رسیده حسنِ آل الله«
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
زینت دست حسن؛ دُرِّ کرامت شده است خوبیاش نزد همه مایۀ عادت شده است دَری ازسمت خدا وا شد و با بارشِ نور وقت نازل شـدن آیۀ رحـمـت شده است بـا نـشـان دادن گـهـوارۀ بـارانِ بهـشـت در دل آیــنـه و آب قـیـامـت شـده اسـت آنقدر مشک فشان است که از بوی خوشش نفسِ باد صبا غـرقِ طـروات شده است بس که گل بوسه به لبهای پدر داده؛ حسن غنچۀ سرخ لبش غرقِ حلاوت شده است سفره داری که به لبخـندِ مـلیحـش نمکِ سفرۀ فاطمه در مـاه ضیافـت شده است بـوده از سـیـطـرۀ لـطـف کـریـمِ ثـقـلیـن حاتم طایی اگر صاحب شهرت شده است کشتی دین خـدا از ثــمـرِ صـلـح حـسـن سمتِ سرمنزل مقصود هدایت شده است هم زبانزد به کرامت شد و هم غربت او بر دل سوختگان موجب حسرت شده است خـواستم تا بـسـرایـم غزلی در خـور او دیدم از سمت خودش شعر عنایت شده است شک ندارم که همه در صف محشرگویند هر که دلدادۀ او بوده شفاعت شده است
: امتیاز
|
مدح و ولادت امام حسن مجتبی علیهالسلام
امشب خدا از شاهکارش رونمایی میکند امشب حسن از عاشقانش دلربایی میکند چشم و چراغ خانۀ زهـرا و حـیدر آمده ماه علی از راه میآید وقـارش را ببـین آئینۀ زهراست، حُسن بیشمارش را ببین بر خاک نعلینـش ابوذرها تیـمم کردهاند روزی عالم میرسد از سفرۀ شاهانهاش بار زمین و آسمان را میکشد بر شانهاش آمد کریمی که به یمن او گدایی باب شد آرام میگیرد جهان در سایۀ بال و پرش یا للعجب! در حیرتم از خُلق قاسم پرورش هر جا نبردی هست شیر کارزارش مجتبیست خَلقا شبیه فاطمه، خُلقا شبیه حـیدر است مثل علی حتی نفس هایش مسیحا پرور است وقتی که در تاریکیِ شبها عبادت میکند آب وضوی او جهنم را گـلـستان میکند شبهای عالم را، نگاهش نور باران میکند اصلا حواسم نیست، ایوانی ندارد مجتبی
: امتیاز
|
مدح و وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها
از همان آغـاز، چـشم آسمان ها و زمین تا ابـد دیگر نمیبـیـند زنی را اینچـنـین در همان عصری که اهل شهر با شک کافرند تو به آئـین پیـمبر مؤمن هستی با یقـین گوهری مثل تو در بیت النبی بوده است که غبطۀ این خانه را خورده ست فردوس برین میوۀ خوب از درخت خوب حاصل میشود پس فقط دامان پاک توست زهرا آفرین تکیه گاهی چون تو دارد، ذوالفقاری چون علی سر نخواهد داد پیغمبر دم: هل من معین چون لباس کعبه بر اندام بت زیبنده نیست جز تو بر شخصی دگر عنوان اُمُّ المومنین
: امتیاز
|
زبانحال پیامبر در وفات حضرت خدیجه سلام الله علیها
تکیه گاهـم بودهای، ای تکـیۀ بازوی من ثروت و سرمایهات شد مایۀ نیروی من با تو من بار رسالت را به دوشم میکشم ای خدیجه پس تو هستی قوّت زانوی من گفت: از سوی خدا بر تو سلام آورده است جبرئیل از آسمان هر وقت آمد سوی من در مصیبتهای من سنگ صبورم بودهای با چه صبری مینشستی پای گفت و گوی من سنگ و خاکستر به رویم ریختند از بامها پاک کردی خاک ها را از روی گیسوی من گرچه در شعب ابیطالب شرایط سخت بود اَخم هم حتی نکردی همسر خوش روی من رفتی و دسته گلت، زهرا کنارم مانده است عطر تو در خانه مانده، ای گل خوشبوی من قحطی آب است در شعب ابیطالب ولی غم مخور با اشک غسلت می دهم بانوی من همسر و همسنگر و همراه احمد بعد تو پُر نخواهد کرد جایت را کسی پهلوی من رفتی و بعد از تو دشمن حرمت ما را شکست خوب شد رفتی ندیدی پهلوی زهرا شکست
: امتیاز
|